<< ماجرای دوم >>
قسمت اول
ربوده شدن سرجوخه اهل شیلی توسط فرازمینی ها !
در 25 اوریل 1977 سرجوخه "آرماندو والدوس" در برابر چشمان حیرت زده
سربازان زیر دستش در دل شب ناپدید شد. طبق اسناد محرمانه ارتش شیلی آن شب یک گلوله بزرگ نورانی در فاصله چند ده متری آتش اردوگاه سربازان ظاهر شده بود و آنچه بعد ازآن اتفاق افتاد از طرف ارتش شیلی سخت پنهان نگاه داشته شد. حتی سرجوخه آرماندو والدوس و هفت سرباز زیر دستش را هم در سرویس های ویژه ارتش در جایی نامعلوم تحت نظر قرار دادند و به هیچ وجه اجازه ملاقات و تماس با کسی را نداشتند. در ماه مه 1978 سرجوخه آرماندو والدوس و سربازانش را به محل آن حادثه بردند ارتش شیلی ورود به منطقه بازسازی شده را ممنوع کرده بود. بالاخره سرجوخه والدوس در 1978 به دلایل نامعلوم از ارتش استعفا داد. و امکان مصاحبه با وی فراهم گردید. مصاحبه کننده نویسنده کتاب ((علم و فرازمینی ها)) بود...
مصاحبه با سرجوخه آرماندو والدوس - محل : امریکای جنوبی شیلی
س : سرجوخه والدوس اکنون که 18 ماه از واقعه می گذرد آیا می توانید دوباره آنچه به شما گذشته را شرح دهید؟
والدوس : یک روز عادی بود که من و افرادم کارهای معمولی و روزانه خود را انجام میدادیم.
حدود ساعت2-3 بامداد بعد از نیمه شب یکی از افرادم که به همراه سرباز دیگری در سی چهل متری ما مشغول نگهبانی بود به سرعت پیش ما آمد و اطلاع داد که هم اکنون اتفاقی عجیب در شرف وقوع است. ما ابتدا فکر کردیم که مسئله مربوط به چهارپایانی است که نگهبانی از آنها را بر عهده داشتیم. من و تمامی افراد خارج شدیم و به محل رسیدیم.آنچه همگی ما شاهد آن بودیم یک نور خیلی بزرگ بود که با سرعت تمام روی تپه ای در 500 الی 600 متری ما پایین می آمد. فکر کردیم باید شهاب آسمانی یا چیزی شبیه به آن باشد. در نگاه اول بیشتر شبیه به آتش بازی بود اما پس از چند ثانیه پشت آن تپه ناپدید شد. اما از اطراف تپه روشنایی درخشنده ای دیده می شد. ناگهان....
ادامه دارد
توضیح : منظور از یوفوها همون بشقاب پرنده ها بود . ( نام علمی آنها )
قسمت دوم
سپس اتفاق عجیب سوم روی داد : شی اولی تغییر جهت داد و به شی دوم پیوست!!
من ناباورانه حرکت آنها را می دیدم که ناگهان شی سوم دیگری نیز با همان سرعت از پشت
آنها ظاهر شده و هر دو شی اندکی به سمت جنوب پرواز کرده و ناگهان همزمان ایستادند.
در لحظه ای بعد در برابر چشمان حیرت زده ام ناپدید گشتند!!
طبیعتا اگر آنها هواپیما یا ماهواراه بودند می بایستی تا آنجایی که چشم می بیند حرکت کنند نه
اینکه به فرض ، شما هواپیمایی را ببینید که مقدار کمی از آسمان را طی میکند و سپس بی هیچ
دلیلی ناپدید می گردد! راستی این را هم بگوییم که من این صحنه ها را اصلا و ابدا در خواب و
یا به واسطه فکر کردن زیاد در مورد یوفو ها ندیدم!
به هر حال پس از اینکه سالهای سال مطالعه در زمینه یوفو ها داشتم خدا رو واقعا شکر می کنم که
آرزوی مرا بر آورده کرد! من بالاخره انها را در آسمان دیدم. الان دیگر آن یک ذره شکی هم که خود
من به طور معمول نسبت به همه چیز داشتم برطرف شده.
نمی دانم! شاید آنها خود می خواستند من آنها را ببینم. یادم می آید که آن شب خیلی سرد بود
و مادر بزرگ و مادرم به من اجازه نداند که در حیاط بخوابم اما با اصرار زیاد در حیاط خوابیدم.
در وبلاگی خوانده بودم که آنها روح انسان را می دزدند! بله آنها روح هر که را که به انها نگاه کنند
می دزدند...و انسان را شیفته خود می کنند.
احساس می کنم اگر هزاران سال در موردشان تحقیق کنیم و تا زمانی که همه پرده ها و اسرار
برایمان گشوده نشوند با هر بار دیدن آنها درست مثل کودکان معصوم و نادان چشمان کنجکاومان
را به آنها می دوزیم و می گوییم :
آنها که هستند؟ آن بالا چه می کنند؟ از کجا آمده اند؟ و در نهایت اینکه به کجا می روند؟!
ماجرای بعدی مربوط به گزارشات منتشر شده در سایر نقاط جهان در رابطه با مشاهدات آنها
از پدیده های مشابه است.
ادامه دارد
قسمت اول
خبر جدید : رویت اشیاء پرنده توسط معین
این مطلب اتفاقی است که برای معین اتفاق افتاده بود و به من ایمیل شده بود.
پس از سالها درست مثل تشنه ای که به آب برسد من پس از دوران طفولیت برای اولین
بار اشیای پرنده ناشناحته را مشاهده کردم .
زمان بامداد روز 29 شهریور 1382
من شب در حیاط خانه مادر بزرگم که در شهرستانی در نزدیکی سدپانزده خرداد
استان مرکزی واقع شده به خواب رفته بودم.
آسمان شب آن منطقه تا شهر اصفهان و یزد و پس از آن کرمان از صاف ترین و زیباترین
آسمان های ایران است. من شبهای بسیاری را ساعت ها به اسمان چشم دوخته ام اما
واقعیتش بشقاب پرنده یا شی پرنده ناشناخته ای را ندیده بودم.
شهاب سنگ ها - سنگهای آسمانی - ماهواره ها و هواپیماهای زیادی را دیده ام و
شناسایی تمام آنها برای من آسان است. اما بامداد روز 29 شهریور 1382
(یعنی همین چند روز پیش) شاهد واقعه ای بودم که بسیار مرا تحت تاپیر قرار داد.
دقیقا هنگام اذان صبح و وقتی که هوا به اصطلاح گرگ و میش است و هنوز آنقدر هوا
روشن نشده که ستاره ها ناپدید گردند من طبق عادت معمول برای لحظه ای از خواب
بیدار شدم و چشم به آسمان دوختم. چند دقیقه بعد ناگهان نور کوچکی را که به درخشندگی
ستاره های کم نورآسمان بود در آسمان بالای سر خود دیدم. ابتدا فکر کردم هواپیما یا
ماهواره ایست که در حال پیمودن مدار خود بر روی زمین است.
نمی دانم چرا اما انطور که مغزم به من دستور میداد نور آن شی و همچنین سرعت آن
به من می گفت که آن شی می بایست در ارتفاع بسیار بالایی در حرکت باشد. ناگهان اتفاق
عجیبی روی داد! آن شی در جای خود ایستاد! امکان نداشت که شهاب سنگ باشد و نیز
احتمال هواپیما بودن آن نبود. چرا که هواپیما های ما در حال حرکت نمی توانند بایستند.
ماهواره هم نمی توانست باشد چرا که فکر نمی کنم ماهواره ای باشد که مدار چرخشش
به دور زمین از شمال به جنوب باشد. ضمن اینکه ماهواره ها اگر بایستند سوقط می کنند و
اصولا ماهواره ها را طوری طراحی می کنند که با سرعت ثابت دور زمین حرکت کند ،
نه اینکه جایی بایستد .
حوادث بعدی که روی داد کاملا مرا متقاعد کرد که آن شی تحت کنترل هوشمندانه ای قرار
دارد هنگامی که آن شی متحرک ایستاد من چند ثانیه ای مشغول همین افکار بودم که
در بالا توضیح دادم. ناگهان با فاصله کمی نسبت به شی قبلی (که آن زمان ثابت بود) شی
نورانی دیگری شروع به حرکت کرد! پاک گیج شده بودم. فکر کردم شاید همان شی قبلی دوباره
حرکت کرده و ممکن است که چشم من موقعیت آن را اشتباه دیده باشد.
پس از انکه شی دوم چند ثانیه حرکت کرد ناگهان همان شی اول برای مدت بسیار کمی شروع به
حرکت به سمت جنوب کرد(موازی و اندکی عقب تر از شی دوم) سپس اتفاق عجیب
سوم روی داد ....
ادامه دارد